سرعت
چشمش به دختر افتاد،دلش لرزید.روبه تخته کلاس برگشت و فرمول سرعت را نوشت:
فکر کرد دیگر وقتش رسیده:بالاخره تصمیمش را گرفته بود.روبه کلاس برگشت،اما او نبود!
جایش دانشجوی دیگری نشسته بود.قدمی با اعصا بر داشت وعینکش را با انگشت
به چشمش نزدیک کرد...جای همه ی دانشجوهای قبل،کسان دیگری نشسته بودن...دیر شده بود...
فرمول سرعت را خوب میدانست،اما مفهومش را هرگز نفهمیده بود
[ یادداشت ثابت - یکشنبه 93/1/11 ] [ 7:21 عصر ] [ زهرا ]
نظر